امان از دست تو
دو روز پیش نوبت دکتر داشتم. (شنبه)
عصری با بابایی رفتیم پیش دکتر. خیلی هم شلوغ بود و کلی معطل شدیم. نوبتمون که شد خانم دکتر سونوگرافی قبلی رو دید و گفت وضعیت نی نی (یعنی تو دختر گلم) خیلی خوبه. مثل همیشه روی تخت دراز کشیدم تا صدای قلب نازنینت رو بشنوم و آروم شم اما...
خانم دکتر هر چی گشت پیدات نکرد. بهم گفت چند دقیقه ای راه برم تا شاید بهتر بشه. منم 5 دقیقه ای راه رفتم و دوباره...
بازم صدای قلبت رو نشنید. البته من تکون خوردنتهات رو موقع معاینه خانم دکتر حس می کردم و ضربان قلبت رو حس می کردم. با دستگاه دکتر فقط یه صدای خیلی ضعیف شنیده می شد که دکتر گفت خوب نیست و بهتره دوباره یه سونوگرافی برم. دیگه شب شده بود و باید صبح می رفتیم سونوگرافی.
من و بابایی تا صبح نخوابیدیم. داشتیم از دلهره می مردیم.صبح اول وقت با بابایی رفتیم سونو و صدای قلبت روحمون رو نوازش داد و آروم شدیم.
به قول منشی خانم دکتر انگار بازیت گرفته بود. آخه دختر خوب نمی گی با این شیطنتهات مامانی و بابایی دق می کنند؟
حالا خدا رو شکر که سلامتی و مشکلی نیست. تا مهرماه من و بابایی هزار بار می میریم و زنده میشیم. مواظب نفس من باش.