کیاناکیانا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

ستاره آسمونی من: کیانا

کیانا در نقش دختر عمو

١٢آذر کیانای عزیزم یک نسبت فامیلی جدید پیدار کرد و رسما دختر عمو شد تولد هانا کوچولو دختر عمو حمید مبارک باشه ما که هنوز ندیدیمش. اما امروز قراره بریم کرج تا با کیانا جونم دختر عموی نازش رو ببینیم. ...
15 آذر 1391

کیانا در تصویر 13 ماهگی

اینم از عکسهای کیانا در مهر و آبان 1391 (دوران 13 ماهگی): آخ این زیر چقدر جا کمه!!چقدر بزرگ شدم!! 12 مهر 1391 ************** یه کم مطالعه کنم! 14 مهر 1391 ********** خوب می خوام ببینم زیر میز چه خبره!!! 14 مهر 1391 **************** یه زنگ بزنم بچه ها ببینم چه خبرا !!!! 22 مهر 1391 ****************** ماه که بودم. ماهی شدم! 24 مهر 1391 ********************** بشکن بشکنه.... !!!! 26 مهر 1391 **************** چه خوشگل شدم!!! 28 مهر 1391 ************** وایساده وایساده .... !!! 29 مهر 1391 **************** این دم موشه یا آویز قلم گوشی آقاجون؟!!! 5 آبان 1391 ****...
11 آذر 1391

دندانهایی ازجنس مروارید

یادم رفت تاریخ تولد دو تا از دندونهای کیانا رو بنویسم: دوتا دندون کرسی، دو تا مروارید خوشگل روز 25 آبان توی صدف دهان دختر گلم رویت شد. گرچه دختر نازم به خاطر این دندونها خیلی لذیت شد اما از موقع دراومدنشون خیلی حالش بهتر شده. تازه توی خوردن خوراکیهای خوشمزه ازشون کمک می گیره و از این کار لذت می بره. گل کوچولوی مامان موفق شد تعداد قدمهای کوچولوش رو زیاد کنه و یه کمی راه بره. موقع راه رفتن اینقدر خوشگل می خنده که معلومه از این کارش چقدر ذوق می کنه. حالا دیگه خیلی راحت خودش بلند می شه و می استه و چند تا قدم خوشگل بر میداره.
11 آذر 1391

روزهای پایانی 14 ماهگی

کلا ماه چهاردهم ماه پرکاری بود. هم برای مامانی هم برای دختر گلم. اول بگم که هنوز خبری از راه رفتن نیست!!! فقط اگه یکی از دستای گل کوچولوی مامان رو بگیریم چند قدمی با ذوق بر می داره. وقتی دوتا دستای کوچولوش رو می گیریم تا راه بره اینقدر قشنگ قدم برمی داره که آدمو یاد رژه رفتن می اندازه. قدمهایی بلند و محکم:) کیانای نازم توی این ماه که هنوز چند روزی ازش بای مونده یاد گرفته بعضی از کلمه ها رو خیلی قشنگ بگه و منظور خودش رو به ما بفهمونه: مامی: یعنی مامان بابابابا: یعنی بابا. بعضی وقتام کامل می گه بابایی آآآآآ : یعنی آب نون: خیلی واضح وقتی کیانا نون می خواد:) توپ: این کلمه رو از موقعی که رفتیم یزد خیلی قشنگ یاد گفت و به همین خاطر تا...
5 آذر 1391

ما اومدیم

بالاخره بعد از این همه وقت ما اومدیم. این روزا کیانا اینقدر بازیگوش شده که نمیذاره یه دقیقه درست پای کامپیوتر بشینم و کارامو انجام بدم. آخرین خبر رو اول بگم که دختر گلم رته بود سفر یزد:) بله دایی رضا که چند ماهیه رفته یزد سبب خیری شد تا یه مسافرت به این شهر قشنگ بریم و حسابی خوش بگذرونیم. از چهارشنبه 10 آبان تا 13 آبان که عید غدیر هم بود... ادامه دارد...  
17 آبان 1391

یادم رفت بگم

یادم رفت بگم: کیانا بشکن می زنه! فقط کافیه یه آهنگ شاد بشنوه و ... بشکن بشکنه!!!  قربون اون انگشتهای کوچولوت با صدای ش صوت می زنه. قربون اون صدای قشنگت بشم من با جمع کردن لبهاش شکلک ماهی درمیاره! قربون اون لبات بشم من با باز و بسته کردن لبهاش هم مثل ماهی حرف می زنه (مثل ماهی که دهنش رو بازو بسته می کنه!) خیلی راحت هم از تختش و میزهای کوچیک می ره بالا و میاد پایین! ...
29 مهر 1391

بازیهای جدید

دختر گلم علاقه شدیدی به هر چیزی داره که بتونه مثل شال گردن بندازه دور گردنش! مثل روسری، شارژر موبایل و هر چیزی که این قابلیت رو داشته باشه!!!! عاشق طبل کوچولوشه که بند داره و می تونه راحت بندازه دور گردنش و باهاش راه بره. دیگه خیلی راحت در کابینتهای آشپزخونه رو باز می کنه و ... کار مامان رو زیادتر می کنه عاشق توپ بازیه جوری که یه نفر بشینه جلوش و توپ رو برای هم پرت کنند. دوست داره همه چیز رو توی کمد یا کیف بذاره (دخترم مرتب شده!!!!) یه بازی قشنگش هم اینه که یه چیزی رو بده دستت و دوباره ازت بگیره. موقع دادن می گه "دیــــــــی" موقع گرفتن داد می زنه و می گه "آآآآآآآآآآآآآآآ" حموم کردن و آب بازی رو هم خیلی دوست داره. عاشق گردش ب...
26 مهر 1391

دو قدم تا مامانی

کیانای مامان که می تونست با استفاده از تکیه گاه (مثلا دیوار) راه بره الان می تونه بدون تکیه گاه راحت بایسته و تعادلش رو کامل حفظ کنه. تا مامانی بهش می گه بیا "تاتی" فوری می گه "تو تو" و دستای کوچولوش رو دراز می کنه که با کمک مامان راه بره. بعد از چند قدم می ایسته دستاش رو ول می کنه و مامان براش از یک تا دو می شماره و کیانا ذوق می کنه که وایساده!!! گاهی که ایستادنش طولانی میشه با صدای بلند جیغ می زنه و می خنده و خودش رو پرت می کنه توی بغل مامان. حالا دیگه راحت می ایسته و برای خودش دست می زنه. 23 مهر 91 اولین قدمهای مستقلش رو هم برداشت. دو قدم کوچولو که کلی هم ذوق کرد. از اون روز بعد از ایستادنش سعی می کنه یک یا دو قدم کوچو هم برداره و برسه ...
26 مهر 1391