چه آدمایی ....
انگاری قسمت نبود بازم همسایه خاله نرگس بشیم. نمی دونم فروشنده قصدش چی بود که بی ادبانه بدون جواب دادن گذاشت رفت!!! اون روزی که بابایی و آقاجون رفتند برای صحبت به توافق رسیدند. قرار شده بود فروشنده بره در مورد وام خونه ش از بانک سوال کنه و به ما خبر بده که رفت که رفت. جالبه که حتی جواب موبایلش رو هم نمیده!!! ظاهرا اهل اصفهان بود. هر چی بود خیلی نامحترم و بی ادب بود وگرنه مثل آدم می تونست بگه منصرف شدم و قصد فروش ندارم. همه می گفتند فقط می خواسته ببینه خونه ش رو کسی می خره یا نه!!
گفته بودم یه آپارتمان هم دیدیم. اونم خوبه نوسازه و خالی! دیشب با فروشنده صحبت کردند و امروز قراره قولنامه ش رو بنویسند و بعد هم که به نام می زنند. امشب رو بگذرونیم دیگه مامانی با خیال راحت شروع میکنه به جمع کردن وسایل.
راستی دختر گلم برای خاله مریم (مامان دوستت پینگیلی!!!) هم دعا کن یه خونه خوب بتونند بخرند.
ما خیلی زود خونه دار شدیم. دو سال بعد ازدواجمون با وام و قرض خونه خریدیم.سه سال و نیم پیش. الان هم تقریبا همه قرض و وام ها تموم شده و به امید خدا داریم یه خونه بزرگتر می گیریم. دعا می کنم همه بتونند راحت و بی دغدغه یه خونه خوب و راحت بگیرند.