ما اومدیم
سلام
دخترم قدمت مبارک. ببخش دیر اومدم. تو خودت بهتر از همه می دونی که چقدر کار برام درست کردی!!
بذار از اول بگم:
یکشنبه 10 مهر صبح با بابایی از خواب بیار شدیم و رفتیم دنبال کار مرخصی برای دو هفته اول مهر. گواهی دکتر داشتم اما باید کمیسیون پزشکی هم تاییدش می کرد. رفتیم کاراش رو انجام دادیم و ساعت تقریبا نه و نیم صبح شده بود. طبق قرار قبلی رفتیم دنبال خاله نرگس و بعد هم بیمارستان. محمد جواد هم همراهمون اومد.
توی بیمارستان گفتند هنوز زوده بیایی. اول گفتند برو چند روز دیگه بیا ولی بعد که یه نوار قلب ازت گرفتند و یه سونوگرافی کردند دیدیم ضربان قلبت یه کمی پایینه (حدود 120) و گفتند مایع کیسه آبت هم کم شده. دکتر دستور بستری داد و من ساعت 12 ظهر رسما بستری شدم. وای که چه روزی بود.
آمپول فشار تاثیری نداشت. کلی سرم و آمپول بی فایده بود. انگار توی دل مامانی جات خوب بود و نمی خواستی بیرون بیایی. خلاصه اون شب رو توی بیارستان گذروندم. تا صبح بیدار بودم. بابایی بعدا تعریف کرد که اونم پشت در بوده و خیلی بهش سخت گذشته.
بالاخره فردا شد. دو شنبه 11 مهر 90.
بازم همون کارا. آمپول و قرص و کارای زایمان. ساعت 11 و 40 دقیقه کیسه آبم رو پاره کردند تا تو بیایی. اما اینبار دیدند قلب نازت موقع فشار افت می کنه و به 70 می رسه. ساعت 1 و 30 دقیقه شده بود که دکتر دستور داد بریم برای اتاق عمل و سزارین. دیگه تا وقتی کارای اتاق عمل انجام شد یک ساعتی گذشت. از کمر سر شده بودم و منتظر شنیدن صدای تو بودم. وقتی صدات رو شنیدم خیالم راحت شد و خوابم برد. ساعت 3 توی اتاق ریکاوری بیدار شدم و من رو بردند توی بخش. تا مامانی (مامان من) اومد و لباس تنت کرد و تو رو بهم داد ساعت 4 شده بود. قربون شکل ماهت که اینقدر زیبا بودی. همون موقع ها بری اولین بار شیر خوردی و من با همه دردی که داشتم لذت بردم.