حمام ما
امروز جمعه 7 دی ماه 1390 ساعت 12 ظهر بالاخره مامانی (یعنی من)جرأت پیدا کرد و با کمک بابایی تو رو برد حمام.
اول بابایی رفت حمام رو گرم کرد و بعد ما رفتیم توی حمام. وقتی لباسهات رو درآوردیم این ور و اون ور رو نگاه می کردی. آخه بعد از اون اولین حمامت تا حالا خونه خودمون حمام نرفته بودی. (یا خونه مامانی رفتی حمام یا خونه خاله فاطی)
خلاصه با هر سختی بود شستیمت و اومدیم بیرون. اصلا گریه نکردی. خیلی آروم بودی و فقط نگاه می کردی. (آفرین دختر گل مامان)
حالا هم شیر خوردی و مثل یه فرشته ناز و کوچولو آروم خوابیدی.
زندگیت پر از آرامش...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی