روزهای آخر سال
دو روز دیگه بیشتر از سال 90 نمونده. سالی که برای من بهترین سال زندگیم بود: به دنیا اومدن دختر گلم که بزرگترین هدیه آسمانیه.
دخترم دیگه حسابی بزرگ شده و دلبری هاش بیشتر! اینقدر از بغل کردنش لذت می برم که همون لحظه تمام خستگی هام از تنم بیرون می ره و انگار هر چی آرامش توی دنیاست توی وجودم میاد.
برای دختر گلم و همه نی نی های خوب و ناز آرزوی بهترین لحظات رو دارم.
----
کیانا همیشه روی تخت، کنار من می خوابه. چند شب پیش که خوابش نمی برد (فکر کنم شب چهارشنبه بود) باباییش پیشنهاد داد بذاریمش بین خودمون و بخوابیم شاید خودش بخوابه! وقتی این کار رو کردیم کیانا یه نگاهی به صورت باباش و یه نگاهی به من انداخت و زد زیر خنده. اینقدر قشنگ با صدای بلند می خندید انگار به بزرگترین کشف دنیا رسیده. شاید هم به آرامترین لحظه زندگیش. خلاصه که اینقدر خوشحال شده بود و خندید و قهقهه زد که بلند شدم و به روش همیشگی یعنی با شیر خوردن بالاخره بعد از نیم ساعت خوابوندمش!
راستی از امروز می خوام برای دخترم سوپ (بدون گوشت) درست کنم. ببینیم خوشش میاد یا نه!