کیاناکیانا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

ستاره آسمونی من: کیانا

دخترم سلام

دختر نازم سلام بالاخره معلوم شد که خدا در رحتش رو به رومون باز کرده و یه دختر ناز بهمون هدیه داده. مامانی رفت سونوگرافی و همه بدنت رو دید. وای چقدر نازی!! قربون دست و پاهای کوچولوت برم. نمیدونی چه ذوقی کردم. اشک گوشه چشمم جمع شده بود. خانم دکتر همه جای بدنت رو بررسی کرد. قلب، کلیه، مثانه، ستون مهره ها و ... و خدا رو شکر همه چیز صحیح و سالمه. فقط مونده انظار مامان و بابا واسه بغل کردنت. بابایی هم دلش م خواست بیاد تو رو ببینه ولی نشد. اما من همه چیزو براش کامل تعریف کردم. اونم مثل من کلی ذوق کرد و قربون صدقه ت رفت. اینقدر تو دل مامانی تکون می خوردی با خانم دکتر کلی خندیدیم خانم دکتر سونوگرافی گفت تو 17 مهر به دنیا میایی. حالا من ...
13 ارديبهشت 1390

خبرهای خوش و زیارت

از وقتی خدا تو رو بهمون داده همه ی زندگیمون پر از برکت شده. هر چی شانس و خوش اقبالیه صف کشیدن پشت در. قربون قدمای نازت که هنوز پاهات به دنیا نرسیده خوشبختی سرازیر شده توی زندگیمون. هفته پیش بهمون خبر دادن که می خوان ببرمون مشهد! رئیس رؤسا از تابستون پارسال قولش رو داده بودند. تازه قول یه هدیه 100 هزار تومنی هم داشتیم که اونم همین هفته عملی شد. مامانی هم که دلش نمیومد بابایی رو تنها بذاره با همون رئیس رؤسا شور کرد و قرار شد سه تایی با هم بریم پابوش امام رضا. چهارشنبه راهی میشیم. دیروز رفتم دکتر مشورت. گفت مشکلی برای سفر ندارم. دکتر بازم معاینه م کرد و این بار تا گوشی رو گذاشت روی دلم صدای طپش قلب مهربونت توی اتاقش پیچید. وای که بهترین ص...
8 ارديبهشت 1390

تکون خوردنای تو

امروز یه احساس عجیبی توی دلم داشتم. انگار کاملا تکون خوردی. برای اولین بار بود اینقدر قوی حست کردم. دستم رو روی شکمم که گذاشتم انگار گرمای بدنت رو حس کردم. وای خدا جون چه شیرینه وروجک من از الان اینقدر تکون می خوری وای به ماههای آخر! مامانی به قربون قدو بالات ...
27 فروردين 1390

انتظار

الان دیگه هفته 15 تمو مشده. هنوز خیلی مونده و زیاد نیست. واسه دیدن تو انتظار خیلی شیرینه. با اینکه دل درد زیادی دارم (زیر قفسه سینه مه. میگن مال معده ست) و به خاطرش شب زنده داری می کنم ولی عین خیالم نیست وقتی فکر می کنم همه اینا به خاطر اومدن توئه. نمی دونی چقدر خوشحالم که خدا منو توی خلقت تو شریک خودش کرده. امیدوارم بتونم از امانتش خوب نگهداری کنم. به امیدن تموم شدن روزهای انتظار... ...
24 فروردين 1390

هفته 14

چند روزیه اومدیم توی هفته 14. نی نی خوبم الان کلی بزرگتر شدیا!!!! دوشنبه رفتم پیش دکتر. بهم گفت زوده برای تشخیص جنسیت. ماه بعد برم بهتره. خانم دکتر دستگاه مخصوصش رو گذاشت روی شکمم و کلی گشت تا پیدات کرد! وای چه صدای قلبی!!! دلم داشت ضعف می رفت. صدای قلبت رو ضبط کردم. بذار بزرگ بشی برات می ذارم بشنوی. تازه خانم دکتر گفت دفعه بعدی بازم می ذاره صدای قلبتو ضبط کنم. آخه الان چون کوچولویی و بازیگوش دائم تکون می خوردی!! خدایا به فرشته های مهربونت بگو مراقب نی نی من باشند. آمیـــــــن ...
18 فروردين 1390

تعطیلات نوروز 90

سلام نی نی خوبم تعطیلات امسال واقعا هم به من هم به بابایی حسابی چسبید. کلی این ور و اون ور رفتیم. همه خوبیش به این بود که تو هم توی دل مامانی همه جا همراهمون بودی. برات عیدی یه عروسک گاوی خوشگل برات خریدم. می دونم که خیلی دوسش داری. ولی خودمونیم خیلی اذیت شدم. دل درد و پهلو درد همه جا باهام بود. حتی موقع غذا خوردن درد داشتم. بیشتر وقتا رو دراز می کشیدم. اما الان خیلی بهترم. امیدوارم این سفرهام خیلی بهت فشار نیاورده باشه. خیلی مراقبت بودم. نگران بودم بگی آخه الان وقت سفر رفتنه؟!! بی تاب دیدنتم. دلم میخواد زودتر بیایی تا حسابی بغلت کنم و ببوسمت. فردا می رم پیش دکتر. می خوام برام سونوگرافی بنویسه تا بب...
14 فروردين 1390

اسمت رو چی بذارم؟

از خیلی قبل از اینایی که بتونم مامان بشم، امهای زیادی رو دوست داشتم روی نی نی نازم بذارم. اما حالا انتخاب اسم خیلی برام سخت شده. دوست دارم اسمت هم قشنگ باشه هم با معنا. یه جوری که وقتی بزرگ میشی به اسمت افتخار کنی و ازش خوشت بیاد. فعلا چند تا اسم تو نظرمه. برات می گم: البته چون هنوز نمی دونم دختری یا پسر از هر دو مدل میگم: پرهام (به معنی فرشته خوبی. توی لغت نامه دهخدا نوشته اسم فارسی حضرت ابراهیم بوده. به معنای برهان قاطع هم هست. بامعنا و قشنگه) پوریا (یعنی پسر پدر بزرگ یا رییس. اینم با معنا و قشنگه) یاسمین  (همون گل یاس. این اسم رو بابایی هم خیلی دوست داره) ...
26 اسفند 1389

بازم 9 !!!!

دو روز پیش که روی نت بودم برات از 9 نوشتم. بعد از اینکه کامپیوتر رو خاموش کردم یه اتفاق جالب افتاد: شبکه 20 کارتون 9 رو پخش کرد!!!! باورت نمیشه! میخواستم همونجا جیغ بزنم. خیلی برام جالب بود. این کارتون رو نمی دونم دارم یا نه. برات یه دونه می خرم که بعدا حتما ببینیش. اتفاق جالبی بود ... عاشقتم نی نی نازم... ...
24 اسفند 1389

من و 9

من از بچگی علاقه خاصی به عدد 9 داشتم. نمی دونم چرا. شاید یه دلیلش این بوده که بزرگترین رقمه!! همیشه برام خوش یمن بوده. مثلا 9 سالگی به سن تکلیف رسیدم(!). سال 79 رفتم دانشگاه. سال دوم دانشگاه 19 ساله شدم و بهترین سال دانشجوییم بود! و خیلی چیزای دیگه که هر وقت بتونم برات میگم. الانم که سال 89 هست و تو توی دل منی و سال 90 به دنیا میایی! همیشه مطمئن بودم توی 29 سالگیم بزرگترین اتفاق زندگیم میفته و حالا وقتی 29 ساله میشم تو به دنیا میایی!!! این روزا مشغول کارای خونه و عیدم. اما دائم به اتاق تو فکر می کنم. نمی دونم چه رنگی رو برات انتخاب کنم. شاید وقتی معلوم بشه دختری یا پسر بهتر بتونم تصمیم بگیرم. مشتاقانه منتظرتم. ...
22 اسفند 1389

خونه تکونی

روزای آخر سال 89 داره تموم میشه و همه دارند خونه تکونی می کنند. منم دلم میخواست امسالم کلی خونه رو بتکونم که .... چه خوبه تو هستی. هر لحظه کنارمی. از اینکه داری توی دل من رشد می کنی حس خوبی دارم! امشب قراره با بابایی کلی کار انجام بدیم. البته قراره من دستور بدم(!) و بابایی انجام بده آخه مامانی نمی خواد تو اذیت بشی و بهت فشار بیاد. غصه نخور زیاد بهش کار نمیگم. کارایی که باید بره روی چهار پایه و پلکون با بابایی. بقیه کارا با خود مامانی. دیروز با بابایی رفتیم چند تا قفسه برای داخل کابینت های آشپزخونه گرفتیم که من امروز بتونم حسابی مرتبشون کنم. فکر نکنم تو این خونه رو ببینی. آخه به خاطر وجود نازنین تو می خوا...
19 اسفند 1389