کیاناکیانا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

ستاره آسمونی من: کیانا

اینم از واکسن 4 ماهگی

دختر نازم 4 شنبه 12 بهمن واکسن 4 ماهگیش رو هم به سلامتی زد و همه چیز به خوبی تموم شد. صبحی که برای واکسن می خواستیم بریم دخترم توی خواب ناز بود و ساعت 10 با التماس های من بیدار شد. مرکز بهداشت که رفتیم اول قد و وزنش رو اندازه گرفتن. دخترم 6 کیلوگرم وزنش بود و 65 سانتی متر قدش (قد و بالای توی رعنا رو بنازم...). دور سرش هم 40 سانتی متر. گفتند وزنش باید بیشتر می شده و خواستند که دو هفته بعد دوباره برای وزنش بریم اونجا. قرار شد من خودم رو این دو هفته بیشتر تقویت کنم تا ببینیم دخترمون چقدری وزن می گیره. خلاصه که بعدش اول قطره رو دادند دخترم خورد و بعد واکسن که جیغش رفت هوا. اما این بار تا اومد توی بغلم ساکت شد و دیگه گریه نکرد (البته یک ساعت ...
15 بهمن 1390

4 ماهگیت مبارک

دختر گلم. امروز 4 ماهه شدی. خیلی کارها یاد گرفتی و با ذوق و شوق برامون انجام می دی. مثل غلتیدن، آواز خوندن، جیغ زدن، به پهلو خوابیدن، پرواز کزدن (وقتی می غلتی، دست و پاهات رو بالا می گیری و تکون می دی انگار که داری پرواز می کنی!). یاد گرفتی وقتی نمی خواهی شیر بخوری زبونت رو بیرون نگه داری، خیلی راحت تر از قبل می خوابی و منظم شدی! صدای مامان و بابا و میشناسی و خیلی قشنگ با صدای بلند می خندی. آب دهنت هم هنوز میاد و بیشتر وقتها پیشبند داری. ***از این عکست که آخرین روز 3 ماهگیت ازت گرفتم معلومه که حسابی بزرگ شدی و خانومی شدی برای خودت.*** ***قربون صورت نازت برم که هر شب ماه بهت حسودی می کنه*** ***کیانا بعد از یه غلت زدن موفق***...
11 بهمن 1390

آخرین روز 3 ماهگی

امروز آخرین روز سه ماهگی دختر گل مامانیه.از فردا کیانا چهار ماهش کامل می شه و وارد پنجمین ماه زدگی با برکتش می شه. این روزا کار من شده برگردوندن کیانا از حالت غلت زدگی!!!! دخترم از غلت زدن اینقدر خوشش اومده که تا میزارمش روی زمین فوری میغلته. اولش می خنده و بعد که خسته میشه گریه ش درمیاد. و این جاست که مامانی به دادش می رسه. الانم توی بغل من نشسته و هی تکون می خوره. شبها هم دیگه دوست داره به پهلو بخوابه. منم تا صبح خواب و بیدارم که نکنه بد جور بغلته و من نفهمم. حالا شما بگید من و کیانا کی باید بخوابیم؟! چهارشنبه عسل مامانی باید بره برای واکسن 4 ماهگی. بازم من موندم و استرس. خدا کنه این دفعه دردش کمتر از قبلی باشه... خدایا همه بچه ها رو...
10 بهمن 1390

حمام ما

امروز جمعه 7 دی ماه 1390 ساعت 12 ظهر بالاخره مامانی (یعنی من)جرأت پیدا کرد و با کمک بابایی تو رو برد حمام. اول بابایی رفت حمام رو گرم کرد و بعد ما رفتیم توی حمام. وقتی لباسهات رو درآوردیم این ور و اون ور رو نگاه می کردی. آخه بعد از اون اولین حمامت تا حالا خونه خودمون حمام نرفته بودی. (یا خونه مامانی رفتی حمام یا خونه خاله فاطی) خلاصه با هر سختی بود شستیمت و اومدیم بیرون. اصلا گریه نکردی. خیلی آروم بودی و فقط نگاه می کردی. (آفرین دختر گل مامان) حالا هم شیر خوردی و مثل یه فرشته ناز و کوچولو آروم خوابیدی. زندگیت پر از آرامش...
7 بهمن 1390

غلت زدن ها شروع شد

چهارشنبه 5 دی 1390 ساعت 8 شب بعد از تلاش های فراوان بالاخره کیانا تونست غلت بزنه. این کار اینقدر براش هیجان داشت که تا چند دقیقه بعدش هنوز هاج و واج مونده بود که چی شده. توی چند روز قبلش خیلی تلاش کرده بود که بغلته اما موفق نشده بود و اما تلاش های مکرر جواب داد و کیانا پیروز شد. حالا این دو روز دائم غلت می زنه و ذوق زده از پیروزی می خنده. البته کار من سخت تر شده و باید بیشتر مواظب دختر نازم باشم. آرزو می کنم همیشه توی زندگت به هر چی می خوای برسی.
7 بهمن 1390

یه دختر قوی

دوشنبه 3 دی 90 ساعت 11 شب کیانا اولین قدرت نمایی خودش رو در سن 3 ماه و 23 روزگی نمایش داد. یه بطری بزرگ آب معدنی پُر ایستاده روی یه پلاستیک کنار کیانا بود که کیانا با تلاش زیاد تونست کیسه رو به طرف خودش بکشه بدون اینکه بطری آب بیفته. حیف که اون لحظه نتونستم فیلم بگیرم اما خاطره ش رو ثبت می کنم تا همیشه یادمون بمونه که چه دختر قدرتمندی داریم. ...
5 بهمن 1390

اولین سفر به لرستان

چند روز پیش مامان و بابای بابایی رفتند ازنا (دیار مامان مریم!). دوشنبه 3 دی بود که بابایی هوس کرد ما هم بریم. منم که از توی خونه موندن واقعا خسته شده بودم احساس کردم به یه سفر هر چند کوتاه نیاز دارم. بعدازظهر بدون اینکه به کسی بگیم راه افتادیم. می خواستیم وقتی رسیدیم اونجا همه رو غافلگیر کنیم. ساعت حدود 6 و نیم رسیدیم که فهمیدیم مادر جون (مادربزرگ بابایی) با مامان مریم و بابا محمد و عمو سجاد رفتند علیگودرز خونه خاله افسانه بابایی. ما هم رفتیم خونه خاله رویا و شب اونجا موندیم. فردا صبحش رفتیم خونه مادرجون و همه رو دیدم. خیلی خوش گذشت. گرچه تو خیلی بی قراری کردی اما آب و هوایی عوض کردیم و همون روز یعنی سه شنبه بعد ازظهر برگشتیم. شب خونه خاله ا...
5 بهمن 1390

کیانای مامان

  دختر گلم از روزی که گهواره دار شده بود هر شب توی گهواره می خوابید. بدون گهواره انگار خوابش نمی برد. البته خودم هم از ترس مورچه هایی که دنبال یه دختر شیرین می گردند می ترسیدم روی زمین بخوابونمش (آخه کیانا روی تخت ما جاش نمی شه و ما مجبوریم به خاطر کیانا روی زمین بخوابیم) اما الان: سه شبه که دخترم کنار مامانی توی بغل خودم می خوابه و آروم و راحت تا صبح می خوابه (البته مثل همیشه سر اذان صبح بیدارم می کنه!) یه اتفاق جالب که کیانا آب دهنش میریزه که بزرگترها می گن واسه پایه دندونهای نازشه که قراره بعدا دربیاد. دیشب انگار یه کم لثه هاش می خارید پستونک گذاشتم دهنش. اول یه کم با تعجه نگاهم کرد و بعد شروع کرد به خوردن. کم کم خوشش اومد و وق...
1 بهمن 1390

تولد دختر خاله مبارک

مبارکه مبارک. یه نی نی ناز به جمع نی نی های ما اضافه شد. دختر خاله نرگس حدود یک ساعت پیش به دنیا اومد. صحیح و سالم. بدون هیچ مشکلی. خدایا شکرت. جمع دختر خاله ها جمع شد و خیال ماماناشون راحت که دختراشون بزرگ بشن همبازی دارند. خدایا همه نی نی هایی که هنوز توی دل ماماناشون هستند رو سالم و سلامت به دنیا بیار. آمین.
25 دی 1390