کیاناکیانا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

ستاره آسمونی من: کیانا

ما اومدیم

سلام دخترم قدمت مبارک. ببخش دیر اومدم. تو خودت بهتر از همه می دونی که چقدر کار برام درست کردی!! بذار از اول بگم: یکشنبه 10 مهر صبح با بابایی از خواب بیار شدیم و رفتیم دنبال کار مرخصی برای دو هفته اول مهر. گواهی دکتر داشتم اما باید کمیسیون پزشکی هم تاییدش می کرد. رفتیم کاراش رو انجام دادیم و ساعت تقریبا نه و نیم صبح شده بود. طبق قرار قبلی رفتیم دنبال خاله نرگس و بعد هم بیمارستان. محمد جواد هم همراهمون اومد. توی بیمارستان گفتند هنوز زوده بیایی. اول گفتند برو چند روز دیگه بیا ولی بعد که یه نوار قلب ازت گرفتند و یه سونوگرافی کردند دیدیم ضربان قلبت یه کمی پایینه (حدود 120) و گفتند مایع کیسه آبت هم کم شده. دکتر دستور بستری داد و من ساعت 12 ظهر رسم...
27 مهر 1390

هفته آخر

امروز دیگه وارد هفته 40 شدیم. دیروز رفتم دکتر. خانم دکتر همه چیز رو بررسی کرد و گفت اگه تا 12 مهر یعنی سه شنبه آینده درد نداشتم باید برم بیمارستان تا اونجا بررسی کنند و بگند اصلا این نی نی خودش دلش می خواد طبیعی بیاد یا نه. حالا تصمیم اونجا گرفته می شه طبیعی بیایی یا باید سزارین بشم. فعلا که این چند روزه اینقدر جات تنگ شده فقط دل مامانی رو فشار می دی. حرکاتت خیلی دلنشینه. توی دلم قند آب می شه وقتی تکون می خوری. راستی یه حرکات جالبی داری مثل پریدن. بعضی وقتا هر یکی دو ثانیه یه دفعه بالا می پری. از خانم دکتر پرسیدم گفت اون موقع ها داری سکسکه می کنی!! مامانی به قربون سکسکه کردنت. دیگه این چند روز رو هم پشت سر بذاریم می تونم دستای مه...
5 مهر 1390

دلم تنگ میشه...

همه اونایی که مامان شدند حتما این حس رو تجربه کردند. حس خوبی که وقت تکون خوردن نی نی نازشون توی دلشون دارند. این روزا همه ش حواسم به اینه که حتما تکون داشته باشی و وقتی تکون می خوری یت دل مامانی رو فشار می دی با این که دردم میاد اما حس می کنم زیباترین احساس دنیا رو دارم و دلم نمی خواد تموم بشه. مطمئنم وقتی به دنیا بیایی دلم برای این احساس خیلی تنگ میشه...
31 شهريور 1390

روزهای طولانی

دختر گلم این روزا مامانی حسابی خسته شده البته نه از دست تو. از اینکه هر روز صبح باید بیدار شه و تنهایی در و دیوارای خونه رو نگاه کنه. کاری هم که نمی تونه انجام بده. فقط منتظر لحظه ایه که وقت اومدن تو بشه لحظه ای که نمی دونه چه جوریه. آخه تو قراره طبیعی به دنیا بیایی و مامانی نمی دونی دردی که خبر اومدن تو رو میده چه جوریه الان دیگه هفته 38 تموم شده و توی هفته 39 هستیم. شکم مامانی حسابی بزرگ شده و تقریبا همه جای بدن ناز تو از زیر پوستش پیداست. بدنت و دست و پاهات و بیشتر از همه زانوهات وقتی توی دل مامانی فشارشون میدی از زیر پوست کاملا قابل لمسه. سرت پایینه و بدنت بالا. یه کمی ته دلم استرس دارم. یادت باشه هر لحظه برایم دعا کنی خدا آرامش بیشتری به...
30 شهريور 1390

همه چیز آماده شد

دختر نازم بالاخره اتاقت رو آماده کردیم. 22 شهریور یعنی سه شنبه هفته قبل سرویس چوبت آماده شد. همه وسایل رو برات چیدم. همه خیلی خوششون اومده و گفتند خیلی قشنگ شده. خوب اتاق نی نی منه دیگه باید بهترین باشه. برات از همه شون عکس گرفتم. به زوی میذارمشون توی وبلاگت. فعلا به دلیل اثاث کشی هنوز نمی دونم بعضی وسایل کجاست. یکی دو روز دیگه همه اتاق قشنگت رو می بینند. مامانی امروز نوبت دکتر داره. راستی کیف بیمارستان رو هم آماده کردم که هر موقع وقت اومدنت شد آماده آماده باشیم. خیلی مراقب خودت باش. این چند روزه باید حسابی مواظب باشی که مشکلی برامون پیش نیاد. به فرشته های مهربونت بگو از خدا بخوان هوای مامانی رو بیشتر داشته باشه. منتظر دیدن چشمای مهر...
27 شهريور 1390

روزشماری

شنبه ١٩ شهریور با بابایی رفتیم سونوگرافی. همه چیز خدا رو شکر نرمال بود. وزنت ٢٠٠-+٣١٠٠ گرم شده. تاریخ به دنیا اومدنت رو ١٥ مهر گفت!!! چه بهتر زودتر به دنیا میایی! و دیگه اینکه چرخیدی و سرت آماده بیرون اومدنه!! البته خانم دکترمون قراره با معاینه هفته بعد مشخص کنه طبیعی بیایی یا باید سزارین بشم. راستی قرار بود دیروز یعنی یکشنبه سرویس چوبت آماده بشه که گفتند نشده و قول فردا رو دادند. دعا کن آماده شه چون جمعه مهمونی داریم! یادم رفت بگم خاله بابایی (خاله پروین) از الان کادویی اومدنت رو داد. یه النگوی خوشگل و ناز. مبارکت باشه عروسکم. دیروز دوباره برات یه عالمه پوشک و دستمال خریدیم که وقتی به دنیا میایی راحت باشی. این چند وقت هم حساب...
21 شهريور 1390

انتظار کمتر از یک ماه شد

کمتر از یک ماه دیگه می تونم تو رو توی بغلم بگیرم و حسابی گرم وجودت بشم. این روزا که بزرگتر شدی انگار دل مامانی برات تنگ شده و جات نمیشه. اخه بدجوری فشار میدی و سر و تن نازت از زیر پوست دل مامانی پیداست. الهی مامان به قربون قد و بالات. این چند وقته هر دوهفته یکبار می رم پیش خانم دکتر تا صدای زندگیم رو صدای قلب کوچولو و گرمت رو بشنوم. راستی شنبه نوبت سونوگرافی دارم. من که هر روز دعا میکنم. خودتم به خدا بگو یه کاری کنه راحت به دنیا بیایی. من که منتظرم فقط لمست کنم. بابایی هم این روزا بدجوری بی قرارتر شده و همه ش دست می ذاره روی دل مامانی تا اونم تو رو از روی پوست لمس کنه! قربون قدمات! چشمای ما منتظرند... ...
17 شهريور 1390

من اومدم!

سلام به همه دوستای خودم و نی نی نازم چند وقته زیادی نبودم. آخ نمی دونید اثاث کشی توی این موقعیت چقدر برام سخت بود اما شکر خدا تموم شد. سه شنبه ٢٤ مرداد و ١٥ ماه رمضان که تولد امام حسن (ع) هم بود رسما اومدیم خونه جدید. کارامون خیلی عقب افتاد. نصب کابینتهای اشپزخونه و بعد هم کاغذ دیواری خیلی وقتمون رو گرفت اما خوب تموم شد. دختر نازم! واسه ت یه اتاق خوشگل درست کردیم. توی این مدت یه عالمه چیز برات خریدیم. لباس و اسباب بازی. گهواره، ساعت و یه عالمه لوازم تزیینی خوشگل که قابل وجودت رو نداره. دو هفته پیش هم سرویس چوبت رو سفارش دادیم. تا ٢٠ شهریور قراره تحویل بگیریم و بعدش یه اتاق خوشگل برات بچینیم. بی صبرانه منتظر اومدنتیم. ...
17 شهريور 1390

روزهای گرم

تابستون گرمی شده امسال. دائم دارم خدا رو شکر می کنم که دختر نازم بعد از این گرماها و توی پاییز به دنیا میاد. هر چند خودم خیلی سختمه اما بهش میارزه که یه نی نی ناز گرما نکشه. بزرگترها میگن بهترین فصل برای نی نی همون پاییزه که وقتی به دنیا بیاد نه سرما میکشه نه گرما. من خودم هوای سرد رو بیشتر از هوای گرم دوست دارم. مطمئنم دختر گلم هم از این که توی این گرمای بیداد به دنیا نمیاد خیلی خوشحاله. این روزا درگیر جمع کردن وسالی خونه هستم و کمتر وقت می کنم بیام. دو روز پیش رفتم دکتر. خانم دکتر گفت وزنت زیادی رفته بالا. 4 و نیم کیلوگرم برای 40 روز!!! بهم رژیم داده که زیاد چاق نشم. خیلی ورم کردم. وقتی پای کامپیوترم پاهام خیلی بدتر می شه. واسه همین خ...
20 تير 1390